مطالب نوشته شده توسط: نگار نجفیان
دبستانی بودم.همکلاسی داشتم به نام قاف.از او خوشم می آمد.زیبا بود.شوخ طبع بود.دوست داشتم گاهی زنگهای تفریح را با او بگذرانم؛ شاید حتی کنار او روی یک نیمکت بنشینم. اما خب امکانش نبود. من نمره بیستی بودم؛ همیشه بیست؛ همیشه خوب و مودب بودم .معمولا آرام و ساکت بودم. قانون آن سالها این بود؛ خوب ها با هم، بدها هم با هم. هرچند که من از باقی خوبهای کلاس خوشم نمیآمد. قاف؟ نقطه مقابل همه این چیزهایی که من بودم.…
آخرین دیدگاهها